گنجور

 
خواجوی کرمانی

گهم رانی و گه دشنام خوانی

تو دانی گر بخوانی ور برانی

من از عالم برون از آستانت

نمی دانم دری باقی تو دانی

چه باشد گر غریبی را بپرسی

چه خیز گر اسیری را بخوانی

ز بس کز ناله ی من در فغانست

کند کوه گرانم دل گرانی

چو من دور از تو بر آتش نشستم

تو می خواهی که بر خاکم نشانی

بزد راهم سماع ارغنونی

ببرد آبم شراب ارغوانی

بیا تا با جوانان باده نوشیم

که بر بادست دوران جوانی

زهی رویت گل باغ بهشتی

خط سبزت مثال آسمانی

ترا سرو روان گفتن روانیست

که از سر تا قدم عین روانی

چو نام شکرت گفتم خرد گفت

ندیدم کس بدین شیرین زبانی

خضر گر چشمه ی نوشت بدیدی

بشستی دست از آب زندگانی

بهر سو گو مرو چشم تو زانروی

که بر مردم فتد از ناتوانی

بیاد لعل دُرپاش تو خواجو

کند گاه سخن گوهر که فشانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode