گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای مِی لعل تو کام رندان

جعد تو زنجیر پای بندان

کفر تو ایمان پاک دینان

درد تو درمان دردمندان

لعل تو در خون باده نوشان

چشم تو در چشم چشم بندان

پسته ی تنگ تو نقل مستان

نرگس مستت بلای رندان

تشنه ی لعل تو می پرستان

کشته ی جور تو مستمندان

جور کشیدم ولی نه چندین

لطف شنیدم ولی نه چندان

بر دل خواجو چرا پسندی

اینهمه بیداد نا پسندان