گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای روان از شکّر تنگ تو شکّر تنگ تنگ

گل بر آورده ز شرم آن رخ گلرنگ رنگ

هست در زنجیر زلف دلربایت دل فراخ

لیک دل همچون دل ریش من دلتنگ تنگ

ناوک چشمت چو یاد آرم ز خون چشم من

لعل پیکانی شود فرسنگ در فرسنگ سنگ

ای بت گلرخ بگردان بادهٔ گلرنگ را

تا برد ز آیینهٔ جانم می چون زنگ زنگ

بلبل دستان سرا را گو بر آر آوای نای

مطرب بلبل نوا را گو بزن در چنگ چنگ

باز چون گلگون می ساقی بمیدان در فکند

ای حریفان برکشید اسب طرب را تنگ تنگ

نام و ننگ ار عاشقی در باز خواجو در رهش

زانکه باشد عشق بازان را ز نام و ننگ ننگ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode