طرّه بفشان و مرا بیش پریشان مگذار
پرده بگشای و مرا بستهٔ هجران مگذار
ماه را از شکنِ سنبلِ شبگون بنمای
لاله را این همه در سایهٔ ریحان مگذار
زلف مشکین که چنین بر قدمت دارد سر
بیش از اینش چو من خسته پریشان مگذار
هر که از مهر تو چون ذرّه شود سرگردان
دورش از روی چو خورشید درفشان مگذار
کام جانم ز نمکدان عقیقت شکریست
آخر این حسرتم اندر دل بریان مگذار
منِ سرگشته چو سر در سرِ زلفت کردم
دست من گیر و مرا بیسر و سامان مگذار
من که از پسته و بادامِ تو دورم باری
دست بیگانه بدان سیب زنخدان مگذار
باغبان را اگر از غیرت بلبل خبر است
گو دگر بار صبا را به گلستان مگذار
من که با زلف چو چوگان تو گویی نزدم
بیش از این گوی دلم در خمِ چوگان مگذار
خواجو ار خلوت دل منزل یار است تو را
عام را گرد سراپردهٔ سلطان مگذار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.