گنجور

 
خواجوی کرمانی

می رود آب رخ از باده ی گلرنگ مرا

می زند راه خرد زمزمه ی چنگ مرا

دلق ازرق بمی لعل گرو خواهم کرد

که می لعل برون آورد از رنگ مرا

من که بر سنگ زدم شیشه ی تقوی و ورع

محتسب بهر چه بر شیشه زند سنگ مرا

مستم از کوی خرابات ببازار برید

تا همه خلق ببینند بدین رنگ مرا

نام و ننگ اربرود در طلبش باکی نیست

من که بد نام جهانم چه غم از ننگ مرا

ای رخت آینه ی جان می چون زنگ بیار

تا ز آئینه خاطر ببرد زنگ مرا

مطرب آهنگ چنین تیز چه گیری که کند

جان شیرین بلب لعل تو آهنگ مرا

نشد از گوش دلم زمزه ی نغمه ی چنگ

تا عنان دل شیدا بشد از چنگ مرا

چون تو در خاطر خواجو بزدی کوس نزول

دو جهان خیمه برون زد ز دل تنگ مرا