گنجور

 
خواجوی کرمانی

سبحان من یسبّحه الرَّمل فی القفار

سبحان من تقدّسه الحوت فی البحار

صانع مقدّری که شه نیمروز را

منصور کرد بریزک خیل زنگبار

دانا مدبّری که شهنشاه زنک را

پیروز کرد بر شه پیروزه‌گون حصار

سلطان بنده‌پرور و قهّار سختگیر

دیان عدل‌گستر و ستّار بردبار

گوهر کند ز قطره و شکّر دهد زنی

خار آورد ز خاره و گل بردمد ز خار

در راه وحدتش دو دلیلند مهر و ماه

بر صُنع و قدرتش دو گواهند نور و نار

ای بر در توام سر خجلت فتاده پیش

آخر ز راه لطف بفرما که سر برآر

آن کس که چرخ پیش درش سر نهاده است

بر خاک درگه تو نهد روی اعتذار

شکر تو بی‌نهایت و فضل تو بی‌قیاس

لطف تو بی‌حساب و عطای تو بی‌شمار

ادراک عقل خیره ز ذات و صفات تو

ذاتت بری ز فخر و صفاتت عری ز عار

دیوانگانِ حلقهٔ عشق تو هوشمند

دردی‌کشان ساغر شوق تو هوشیار

راتب بران فیض نوال تو انس و جان

روزی‌خوران خوان عطای تو مور و مار

هر کس که خوار توست ندارد کسش عزیز

وان کو عزیز توست نگوید کسش که خوار

شادی آن دلی که غمت اختیار کرد

مقبل کسی که شد به قبول تو بختیار

خواجو چو روی عجز نهادست بر درت

جرمی که کرده است به فضلت که درگذار