ز حال بی خبرانت خبر نمی باشد
بکوی خسته دلانت گذر نمی باشد
ز اشک و چهره سیم و زر شود حاصل
ولیک چشم تو بر سیم و زر نمی باشد
سری بکلبه ی احزان ما فرود آور
گرت زناله ی ما دردسر نمی باشد
دو هفته هست که رفتی ولی بنامیزد
مه دو هفته ازین خوبتر نمی باشد
نه ز آب و خاک مجسّم که روح پاکی از آنک
بدین لطافت و خوبی بشر نمی باشد
بشب رسید مرا روز عمر بیتو ولیک
شب فراق تو گوئی سحر نمی باشد
توام جگر مخور ارزانک من خورم شاید
که قوت خسته دلان جز جگر نمی باشد
بحسن خویش ترا چون نظر بُود چه عجب
گرت بجانت خواجو نظر نمی باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر چه نخل هنر را ثمر نمی باشد
ز سنگ بدگهران بیخطر نمی باشد
زآه خلق بپرهیز کاینه است گواه
که در زمانه دم بی اثر نمی باشد
درین محیط گر از سود چشم می پوشی
[...]
خوشا کسی که ز خود باخبر نمی باشد
که آه بی اثران بی اثر نمی باشد
نمی شود دل بیتاب از خدا غافل
ز قبله قبله نما بیخبر نمی باشد
چه حاجت است به ارشاد عزم صادق را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.