مه را اگر از مشک زره پوش توان کرد
تشبیه بدان زلف و بنا گوش توان کرد
چون شکّر شیرین بشکر خنده درآری
جان برخی آن لعل گهر پوش توان کرد
می تلخ نباشد چو ز دست تو ستانند
کز دست تو گر زهر بود نوش توان کرد
حاجت بقدح نیست که ارباب خرد را
از جام لبت واله و مدهوش توان کرد
گر دست دهد شادی وصل تو زمانی
غمهای جهان جمله فراموش توان کرد
بی آتش رخسار تو خون در دل عشّاق
بارو نتوان کرد که در جوش توان کرد
مرغان چمن را چو صبا بوی گل آرد
زنهار مپندار که خاموش توان کرد
از روی توام منع کنند اهل خرد لیک
بر قول بد اندیش کجا گوش توان کرد
خواجو تو مپندار که بی سیم زمانی
با سیمبران دست در آغوش توان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا چند دل از هجر تو بیهوش توان کرد
زهر شب هجران رخت نوش توان کرد
آتش چه زنی از رخ خود در من از این بیش
بر آتش هجران تو سر پوش توان کرد
یکباره بکش تا برهم از غم هجران
[...]
با یاد تو کونین فراموش توان کرد
گر ز هر دهی باده صفت نوش توان کرد
حیف است که در گردن حور افکندش کس
دستی که به یاد تو در آغوش توان کرد
شکرانة این لطف که در یاد تو هستیم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.