عجب دارم گر او حالم نداند
که مشک و بی زری پنهان نماند
یقینم کان صنم بر ناتوانان
اگر رحمت نماید می تواند
دلم ندهد که ندهم دل بدستش
گرم او دل دهد ورجان ستاند
بفرهاد ار رسد پیغام شیرین
ز شادی جان شیرین برفشاند
اگر دهقان چنان سروی بیابد
بجای چشمه بر چشمش نشاند
سرشکم می دود بر چهره ی زرد
تو پندار یکه خونش می دواند
نمی بینم کسی جز دیده ی تر
که آبی بر لب خشکم چکاند
بجامی باده دستم گیر ساقی
که یکساعت ز خویشم وارهاند
صبا گر بگذری روزی بکویش
بگو خواجو سلامت می رساند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به ترتیب آنچه به بد باز پس ماند
طبیعت اعتدال از پیش میراند
خداوندا تو میدانی که بنده
نیارد هیچ زحمت تا تواند
ولیکن چون به چیزی حاجت افتد
ز گیتی مرجع دیگر نداند
نیابد همتش از نفس رخصت
[...]
یکی را داد بخشش تا رساند
یکی را کرد ممسک تا ستاند
نبی چون هر دو را سمع و بصر خواند
کسی کین دو ندارد کور و کر ماند
حکیمی این حکایت بر زبان راند
دریغ آمد مرا مهمل فرو ماند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.