گنجور

 
خواجوی کرمانی

عجب دارم گر او حالم نداند

که مشک و بی زری پنهان نماند

یقینم کان صنم بر ناتوانان

اگر رحمت نماید می تواند

دلم ندهد که ندهم دل بدستش

گرم او دل دهد ورجان ستاند

بفرهاد ار رسد پیغام شیرین

ز شادی جان شیرین برفشاند

اگر دهقان چنان سروی بیابد

بجای چشمه بر چشمش نشاند

سرشکم می دود بر چهره ی زرد

تو پندار یکه خونش می دواند

نمی بینم کسی جز دیده ی تر

که آبی بر لب خشکم چکاند

بجامی باده دستم گیر ساقی

که یکساعت ز خویشم وارهاند

صبا گر بگذری روزی بکویش

بگو خواجو سلامت می رساند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

خداوندا تو می‌دانی که بنده

نیارد هیچ زحمت تا تواند

ولیکن چون به چیزی حاجت افتد

ز گیتی مرجع دیگر نداند

نیابد همتش از نفس رخصت

[...]

سعدی

حکیمی این حکایت بر زبان راند

دریغ آمد مرا مهمل فرو ماند

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه