عجب دارم گر او حالم نداند
که مشک و بی زری پنهان نماند
یقینم کان صنم بر ناتوانان
اگر رحمت نماید می تواند
دلم ندهد که ندهم دل بدستش
گرم او دل دهد ورجان ستاند
بفرهاد ار رسد پیغام شیرین
ز شادی جان شیرین برفشاند
اگر دهقان چنان سروی بیابد
بجای چشمه بر چشمش نشاند
سرشکم می دود بر چهره ی زرد
تو پندار یکه خونش می دواند
نمی بینم کسی جز دیده ی تر
که آبی بر لب خشکم چکاند
بجامی باده دستم گیر ساقی
که یکساعت ز خویشم وارهاند
صبا گر بگذری روزی بکویش
بگو خواجو سلامت می رساند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس تنهایی و محرومیت از عشق را ابراز میکند و به قدرت و تاثیر عشق بر دل و جان آدمی اشاره دارد. او از اینکه معشوقش از حال او بیخبر است، تعجب میکند و معتقد است که اگر عشق او بر دیگران رحمت کند، میتواند بر روی ناتوانان نیز تاثیر بگذارد. شاعر دلی در تردید دارد که آیا دلش را به معشوق بسپارد یا نه، و از این که خوشحالی و شوق عشق در دلش وجود دارد، سخن میگوید. در پایان، شاعر از ساقی میخواهد که بادهای به او بدهد تا بتواند از خود بیخود شود و در خواجه به حال خود بیندیشد.
هوش مصنوعی: عجب است که او حال و روز من را نمیفهمد، در حالی که مثل بوی خوش و عطر زود پنهان نمیشود.
هوش مصنوعی: من کاملاً مطمئنم که اگر این بت پرستان بر ناتوانان رحم کنند، قادر خواهند بود که تأثیرگذار باشند.
هوش مصنوعی: دل من نمیخواهد که دل را به دست او بسپارم، اما اگر او به من عشق ورزد، میتوانم جانم را نیز به او بدهم.
هوش مصنوعی: اگر فرهاد پیامی خوش دریافت کند، شوق و خوشحالی او چنان خواهد بود که جانش را پر از شادی و سروری میکند.
هوش مصنوعی: اگر دهقان در دشت و زمین، درختی بلند و زیبا پیدا کند، آن را به جای چشمه بر چشمانش قرار میدهد تا از زیباییاش بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: آب چشم من بر روی چهره زرد تو میریزد گویی خونش در حال جاری شدن است.
هوش مصنوعی: هیچ کس را نمیبینم جز چشمان گریان، که قطرهای آب بر لبهای خشک من میریزد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بادهای به من بده تا یک ساعتی از خودم دور شوم و در این لحظهی خوش، به آرامشی برسم.
هوش مصنوعی: اگر روزی نسیم به آن کوچه گذر کند، پیام من را به خواجو برسان که به او سلام من را برساند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به ترتیب آنچه به بد باز پس ماند
طبیعت اعتدال از پیش میراند
خداوندا تو میدانی که بنده
نیارد هیچ زحمت تا تواند
ولیکن چون به چیزی حاجت افتد
ز گیتی مرجع دیگر نداند
نیابد همتش از نفس رخصت
[...]
یکی را داد بخشش تا رساند
یکی را کرد ممسک تا ستاند
نبی چون هر دو را سمع و بصر خواند
کسی کین دو ندارد کور و کر ماند
حکیمی این حکایت بر زبان راند
دریغ آمد مرا مهمل فرو ماند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.