گنجور

 
خواجوی کرمانی

انکو بشکر ریزی شور از شکر انگیزد

هر دم لب شیرینش شوری دگر انگیزد

گر زانکه ترش گردد ور تلخ دهد پاسخ

از غایت شیرینی از لب شکر انگیزد

لؤلؤ ز صدف خیز دوین طرفه که هر ساعت

از لعل گهر پوشش لؤلؤی تر انگیزد

از نافه ی تاتاری بر مه فکند چنبر

وانگه بسیه کاری مشک از قمر انگیزد

گر زلف سیه روزی از چهره براندازد

ماهیست تو پنداری کز شب سحر انگیزد

برخیزم و بنشانم در مجلس اصحابش

کان فتنه چو برخیزد صد فتنه بر انگیزد

خون شد جگر از دردم و ندر غم او هر دم

از دیده ی خونبارم خون جگر انگیزد

سیمی که مرا باید از دیده شود حاصل

وجهم به ازین چبود کز چهره برانگیزد

چون یاد کند خواجو یاقوت گهر بارش

از چشم عقیق افشان عقد گهر انگیزد