گنجور

 
خواجوی کرمانی

روضه ی خلد برین بستانسرائی بیش نیست

طوطی خوش خوان جام دستانسرائی بیش نیست

گنبد گردنده ی پیروزه یعنی آسمان

در جهان آفرینش آسیائی بیش نیست

بگذر از کیوان که آن هندوی پیر سالخورد

با علو قدر و تمکین بزبهائی بیش نیست

قاضی دیوان اعلی را که خوانی مشتری

در حقیقت چون ببینی پارسائی بیش نیست

صفدر خیل کواکب گرچه ترکی پر دلست

نام آن خونی مبر کو بدلقائی بیش نیست

قیصر قصر زبرجد را که شاه انجمست

گر بدانی روشن او هم بی حیائی بیش نیست

اصف ثانی چرا خوانی دبیر چرخ را

زانک او در کوی دانش کدخدائی بیش نیست

شهره شهرست مه در راه پیمائی ولیک

بر سر میدان قدرت بادپائی بیش نیست

حاجت از حق جوی خواجو زانک ملک هر دو کون

با وجود جود او حاجت روائی بیش نیست