گنجور

 
خواجوی کرمانی

طائر طوریم و خاک آستانت طور ماست

پرتو نور تجلی در دل پر نور ماست

ما بحور و روضه ی رضوان نداریم التفات

زانک مجلس روضه ی رضوان و شاهد حور ماست

عاقبت غیبت گزیند هر که آید در نظر

وانک او غایت نگردد از نظر منظور ماست

پیش ماهر روز بی او رستخیزی دیگرست

و آه دلسوز و نفیر سینه نفخ صور ماست

ما بدارالملک وحدت کوس شاهی میزنیم

وین که بر زر می نویسد اشک ما منشور ماست

کرده ایم از ملک هستی کنج عزلت اختیار

وین دل ویرانه گنج و نیستی گنجور ماست

آنک دایم در خرابات فنا ساغر کشد

در هوای چشم مست او دل مخمور ماست

تختگاه عشق ما داریم و از دار ایمنیم

زانک دار از روی معنی رایت منصور ماست

تا چو خواجو عالم رندی مسخّر کرده ایم

زلف ساقی دستگیر و جام می دستور ماست