گنجور

 
خواجوی کرمانی

تخت خیری بین دگر بر تخته ی خارا زده

خیمه سلطان گل بر دامن صحرا زده

دوستان در بوستان برگ صبوحی ساخته

بلبلان گلبانگ بر طوطی شکرخا زده

از شقایق در میان سبزه فرّاش ربیع

چار طاق لعل بر پیروزه گون دیبا زده

زرگر باد بهاری از کلاه سیم دوز

قبّه ئی از زر بنام نرگس رعنا زده

خوش نوایان چمن در پرده ی عشاق راست

نوبت نوروز بر بانگ هزار آوا زده

غنچه همچون گلرخی کو داده باشد دل بباد

دست در پیرهن زنگاری والا زده

از چراغ بوستان افروز شمع زرچکان

باد آتش در نهاد لاله ی حمرا زده

نوعروسان چمن در کلّه های فستقی

تاب در مرغول ریحان سمن فرسا زده

دمبدم در گوشه های باغ گوید باغبان

چشم خواجو بین دم از سرچشمه های ما زده

 
 
 
سنایی

ساقیا مستان خواب‌آلوده را آواز ده

روز را از روی خویش و سوز ایشان ساز ده

غمزه‌ها سر تیز دار و طره‌ها سر پست کن

رمزها سرگرم گوی و بوسها سرباز ده

سرخ روی ناز را چون گل اسیر خار کن

[...]

عرفی

بانگ ما کبک است، خرمن را به خرمن باز ده

ای که می گفتی خریدارم، کنون آواز ده

روزگار خندهٔ غفلت گذشت ای کبک من

دل به دندان گیر و تن در چنگل شهباز ده

ای فلک صیدی که افکندی به تیرت کشته شد

[...]

صائب تبریزی

صبح شد برخیز مطرب گوشمال ساز ده

عیشهای شب پریشان گشته را آواز ده

هیچ ساز از دلنوازی نیست سیر آهنگتر

چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده

جام را لبریزتر از دیده عشاق کن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه