گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای سرو خرامنده ی بستان حقایق

آزاد شو از سبزه ی این سبز حدائق

بر گلبن ایجاد توئی غنچه ی خندان

در گلشن ابداع توئی برگ شقائق

منزلگه انس تو سراپرده ی قدسست

تا چند شوی ساکن این تیره مضائق

بیرو نرود راه تو بی ترک مقاصد

حاصل نشود کان تو بی قطع علائق

رخش امل از عرصه ی تقلید برون ران

تا خیمه زنی بر سر میدان حقائق

در کوکبه ات خیل و حشم چیست مخائل

شد در راه تو خرگاه وخیم چیست عوائق

چون کعبه ی خلقت بوجود تو شرف یافت

باید که شوی قبله ی حاجات خلائق

آنکس که گدای در میخانه ی عشقست

بر خسرو عقلست بصد مرتبه فائق

خواجو بسحر سر مکش از مرغ صراحی

زیرا که بشبگیر بود بلبله لائق

 
 
 
صغیر اصفهانی

ای دیده و دل هر دو بدار تو شایق

آزاد گرفتار تو از قید علایق

روی تو چو خورشید هویداست و لیکن

هر دیده نباشد بتماشای تو لایق

هر کس که چو من دیده بروی تو کند باز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه