گنجور

 
خواجوی کرمانی

سوز غم تو آتشم از جان برآورد

مهر تو دودم از دل بریان برآورد

چشم پر آب ما چو ز بحرین دم زند

شور از نهاد قلزم و عمان برآورد

گردون لاجورد بدور عقیق تو

بس خون لعل کز جگر کان برآورد

مرغ دلم ز عشق گلستان عارضت

هر دم هوا بگیرد و افغان برآورد

ما را بباد داد و گر آن کفر زلف تست

این مان بتر بود که زایمان برآورد

هر لحظه چشم ترک تو چون کافران مست

خنجر بقصد خون مسلمان بر آورد

با کوه اگر صفت کنم از شوق کازرون

آه از دل شکسته ی نالان برآورد

گر اشتیاق کعبه برینسان بود بسی

ماه را بگرد کوه و بیابان برآورد

خواجو چنین که چشمه ی خونبار چشم تست

هر دم معینست که طوفان برآورد