گنجور

 
خاقانی

چو عمر رفته تو کس را به هیچ کار نیایی

چو عمر نامده هم اعتماد را به نشایی

عزیز بودی چون عمر و همچو عمر برفتی

چو عمر رفته ز دستم نداند آنکه کی آیی

مرا چو عمر جوانی فریب دادی رفتی

تو همچو عمر جوانی، برو نه اهل وفایی

دلم تو را و جهان را وداع کرد به عمری

که او به ترک سزا بود و تو به هجر سزایی

چو عمر نفس‌پرستان که بر محال گذشت آن

برفتی از سر غفلت نپرسمت که کجایی

تو را به سلسلهٔ صبر خواستم که ببندم

ولی تو شیفته چون عمر بیش بند نپایی

ز دست عمر سبک پای سرگران به تو نالم

که عمر من ز تو آموخت این گریخته پایی

تو هم‌چو روزی بسیار نارسیده بهی ز آن

که عمر کاهی اگرچه نشاط دل بفزایی

مرا ز تو همه عمر است ماتم همه روزه

که هم‌چو عید به سالی دوبار روی نمایی

چو عمر رفته به محنت که غم فزاید یادش

به یاد نارمت ایرا که یادگار بلایی

چو روز فرقت یاران که نشمرند ز عمرش

ز عمر نشمرم آن ساعتی که پیش من آیی

ز خوان وصل تو کردم خلال و دست بشستم

به آب دیده ز عشقت که زهر عمر گزایی

مرا به سال مزن طعنه گر کهن شده سروم

که تو به تازگی عمر هم‌چو گل به نوایی

تویی که نقب زنی در سرای عمر و به آخر

نه نقد وقت بری کیسهٔ حیات ربایی

چنان که از دیت خون بود حیات دوباره

دوباره عمر شمارم که یابم از تو جدایی

من از غم تو و از عمر سیر گشتم ازیرا

چو غم نتیجهٔ عمری چو عمر دام بلایی

به عمرم از تو چه اندوختم جزین زر چهره

به زر مرا چه فریبی که کیمیای جفایی

برو که تشنهٔ دیرینه‌ای به خون من آری

نپرسم از تو که چون عمر زود سیر چرایی

تنم ببندی و کارم به عمرها نگشایی

که کم عیاری اگرچه چو عمر بیش بهایی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عراقی

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟

چه باشد ار رخ خوبت بدین شکسته نمایی؟

نگفتیم که: بیایم، چو جان تو به لب آید؟

ز هجر جان من اینک به لب رسید کجایی؟

منم کنون و یکی جان، بیا که بر تو فشانم

[...]

حکیم نزاری

فراق اگر چه مرا می‌کشد به دردِ جدایی

خیالِ دوست تو باری درین میانه کجایی

که می‌رود که بگوید که گر میانِ من و تو

وفا و عهد درست است برشکسته چرایی

هزار بار به هم برزدی چو زلف پریشان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
امیرخسرو دهلوی

هلال عید نمود، ای مه دو هفته، کجایی؟

که دوستان را روی چو عید خود بنمایی

برون خرام کله کج نهاده تا به نظاره

ز پرده ها به در افتند لعبتان ختایی

اگر تو باد به سر می کنی، رسد که به خوبی

[...]

نسیمی

لقد فنیت عن الغیر لا وجود سوایی

لان نفی وجودی ثبوته لبقایی

وجود غیر چو مستلزم شریک و دویی است

خیال غیر چرا می‌کنی و غیر چرایی؟

عن البقاء ولا للبقاء من عدم

[...]

جامی

به قول خوش چو نیابی ز چنگ خصم رهایی

به آن بود که زبان را به ناخوشی بگشایی

چو قفل خانه به آهستگی گشاده نگردد

پی شکستنش آن به که سوی سنگ گرایی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه