گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری
انصاف ده که کار ز انصاف میبری
خود نیست نیم ذره محابای کس تو را
فریاد تا چه شوخی، وه تا چه کافری
هر صبح و شام عادت گردون گرفتهای
هم پردهای که دوزی هم خود همی دری
از دیده جام جام ببارم شراب لعل
چون بینمت که یاد یکی دون همی خوری
خوی زمانه داری از آن هر زمان چنو
صد را فروبری و یکی را برآوری
از تو کجا گریزم کز بهر بند من
هر دم هزار دام به هر سو بگستری
خاقانی از هم به تو نالد ز بهر آنک
از تو گریز نیست که خصمی و داوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به انتقاد از بیانصافی و رنجی که ناشی از آن است، میپردازد. شاعر از شکارچیای میگوید که بدون دلیل به او آسیب میزند و به او یادآوری میکند که چرا باید خونش را بریزد اگر قصد کشتن ندارد. او به سرنوشت دردناک و روزمرگیهایی اشاره میکند که انسانها در آن گرفتارند و ناتوانی در فرار از قضا و قدر را بیان میکند. در نهایت، شاعر از ناتوانی خود در رهایی از ستم میگفتم و از خصومتی که میان انسانها وجود دارد، ابراز ناامیدی میکند.
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی به من آسیب برسانی، پس چرا دردم میکنی؟ لطفاً انصاف را در نظر بگیر و بپذیر که رفتارت ناعادلانه است.
هوش مصنوعی: تو هیچ نیستی و در چشم دیگران به اندازه یک ذره هم اهمیت نداری، پس به چه دلیل فریاد میزنی و چه بازیای در سر داری؟ وای بر تو که چنین نادانی!
هوش مصنوعی: هر روز و هر شب، عادتهای دنیا به شکلی خاص تکرار میشوند. تو هم مانند پردهای که دوخته شده است، بخشی از این دنیای تکراری هستی و خودت نیز در این صحنه نقشآفرینی میکنی.
هوش مصنوعی: از چشمانم شراب گرانی چون لعل میریزم وقتی تو را میبینم که همواره به یاد یکی دو نفر هستی.
هوش مصنوعی: زمانه ویژگیهای خاص خود را دارد و تو باید با توجه به شرایط، مشکلات و چالشهای مختلف را کنار بگذاری و تنها به یک موضوع یا هدف مهم توجه کنی.
هوش مصنوعی: از کجا میتوانم فرار کنم وقتی که به خاطر من هر لحظه هزاران تله در هر طرف گسترده شده است؟
هوش مصنوعی: خاقانی از این که نمیتواند از تو فرار کند، شکایت میکند، زیرا تو هم دشمن او هستی و هم قاضی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای اَبر بهمنی که به چشم من اندری
تن زن زمانکی و بیاسای و کم گری
این روز و شب گریستن زاروار چیست
نه چون منی غریب و غم عشق برسری
بر حال من گری که بباید گریستن
[...]
برگ گل سپید به مانند عبقری
برگ گل دو رنگ به کردار جعفری
برگ گل مُوَرَّدِ بشکفتهٔ طری
چون روی دلربای من، آن ماه سعتری
پوشیده مشگ ز ابر سیه چرخ چنبری
کافور بر گرفت ز که باد عنبری
از گل زمین شده چو تذروان هندوی
وز ابر آسمان چو پلنگان بربری
از سنگ خاره گشت گلاب و عرق روان
[...]
ای فال گیر کودک فالم ز روی تو
با روشنایی مه و با سعد مشتری
هستت ز نخ بلورین گوی و در آن بلور
پیدا خیال حسن لطیفی و دلبری
دارند صورت پری اندر بلور و تو
[...]
ای پیشکار تخت تو کیوان و مشتری
ای نجم شرق و غرب ترا گشته مشتری
در جرم عقل طبعی و در جسم عدل جان
بر شخص فضل دستی و بر عرض حق سری
اقبال را به همت بهتر طلیعه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.