گنجور

 
خاقانی

ای لعل تو پرده‌دار پروین

وای زلف تو سایبان نسرین

چشم تو ز نیم زهر غمزه

خون کرد هزار جان شیرین

صد عیسی دردمند را بیش

در سایهٔ زلف کرده بالین

از چشم بد ایمنی که دارد

دندان و لب تو شکل یاسین

آهسته‌تر ای سوار چالاک

بر دیدهٔ ما متاز چندین

حقی که نه از وفاست بگذار

راهی که نه از صفاست مگزین

آن کز تف عشق توست در تب

جویان ز لب تو مهر تسکین

هر ذره که بر تو می‌فشاند

لطفی بکن ای نگار برچین

خاقانی را از آن خود دان

نیک و بد او از آن خود بین

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

نوروز و جهان چون بت نو آیین

از لاله ، همه کوه بسته آذین

ناصرخسرو

مر جان مرا روان مسکین

دانی که چه کرد دوش تلقین؟

گفتا چو ستور چند خسپی

بندیش یکی ز روز پیشین

بنگر که چه کرده‌ای به حاصل

[...]

سنایی

جاوید زی ای تو جان شیرین

هرگز دل تو مباد غمگین

از راه وفا گسسته ای دل

بر اسب جفا نهاده ای زین

عاشق‌ترم ای پسر ز خسرو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه