گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خاقانی

ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند

مشک را با بوی زلفش بس خریداری نماند

تا برآمد در جهان آوازهٔ زلف و رخش

کیمیای کفر و دین را روز بازاری نماند

در جهان هر جا که یاد آن لب میگون گذشت

ناشکسته توبه و نابسته زناری نماند

گر در این آتش که عشق اوست در درگاه او

آبروئی ماند کس را آب ما باری نماند

آن زمان کز بهر دو نان عشق او خلعت برید

ای عفی‌الله خود نصیب من کله‌واری نماند

واندر آن بستان کز او دست خسان را گل رسید

ای عجب گوئی برای چشم من خاری نماند

شرط خاقانی است با جور و جفایش ساختن

خاصه اکنون کاندرین عالم وفاداری نماند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode