گنجور

 
خاقانی

ناگذران دل توئی کز طرب آشناتری

خاک توام به خشک جان تا به لب آتش تری

خانهٔ دل به چار حد وقف غم تو کرده‌ام

حد وفا همین بود، جور ز حد چه می‌بری

بر سر آتش هوا دیگ هوس همی‌پزم

گرچه به کاسهٔ سرم بر سرم آب می‌خوری

مایهٔ عمر جو به جو با تو دو نیمه می‌کنم

جوجوم از چه می‌کنی چیست بهانه بی زری

بر دل من نشان غم ماند چو داغ گاز ران

تا تو ز نیل رنگرز بر گل تر نشان گری

نور توییّ و سایه من، چون گل و ابر از آن کنند

چشم تو و سرشک من، رنگرزی و گازری

بر دل خاقانی اگر داغ جفا نهی چه شد

او ز سکان کیست خود تا بردت به داوری

از تو بهر تهی دوی دولت وصل کی رسد

خاصه که چون بقا و عز خاص شه مظفری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode