گنجور

 
خاقانی

ای لب و زلفین تو مهره و افعی بهم

افعی تو دام دیو مهرهٔ تو مهر جم

در ختنی روی تو حجلهٔ زنگی عروس

در یمنی جزع تو حجرهٔ هندی صنم

مریم آبستن است لعل تو از بوسه باش

تا به خدائی شود عیسی تو متهم

ای دو لبت نیست هست، هست مرا کرده نیست

هرچه ز جان هست بیش با لبت از نیست کم

خاک توام سایه‌وار سایه ز من در مدزد

نار نه‌ام برمجوش، مار نه‌ام در مرم

خود چه زیانت بود گر به قبول سگی

عمر زیان کرده‌ای از تو شود محتشم

در طلبت کار من خام شد از دست هجر

چون سگ پاسوخته دربدرم لاجرم

صورت عین شین و قاف در سر یعنی که عشق

نقش الف لام میم در دل یعنی الم

خون چو خاقانی ریختهٔ لعل توست

قصه مخوان خون او بازده از لعل هم

ماهی و خون را دیت شاه دهد ز آنکه هست

عاقلهٔ دور ماه شاه ولی النعم

ابر صواعق سنان، بحر جواهر بنان

روح ملایک سپاه، مهر کواکب حشم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode