گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
افسر کرمانی

بخت بدم از ساحت کرمان به بم انداخت

از گلشن عیشم سوی زندان غم انداخت

با ...... کرد مرا دست و گریبان

بنگر که خر و توبره، چه نیکو به هم انداخت

نامد چو وجو دش عدمی صرف به عالم

تا باز خدا، طرح وجود و عدم انداخت

آن روز که بنوشت قضا نسخه امکان

چون نامه بوی گشت ورا از قلم انداخت ...

با مرد سخنگوی درافتاد و زیان کرد

روباه صفت پنجه به شیر غژم انداخت

هرچند کرم کرد ولی حیف که آخر

حرفی که وسط بود ز لفظ کرم انداخت

افسر کرمش را بپذیرفت و پس آنگه

یائیش بیفزود و به سوی حرم انداخت