غمی دارم به دل مدغم که در عالم نمیگنجد
دلی دارم به غم توأم که در آدم نمیگنجد
ز مرهمها، جراحتها، پذیرند التیام آخر
مرا جانسوز زخمی، کاندر او مرهم نمیگنجد
الهی ای غم دلبر، فزون گردی به دل گرچه،
مرا هرگز ز دلتنگی به دل جز غم نمیگنجد
دهانت قطره و در سینهام دل، لجهای پرخون
عجب دارم چرا کان قطره اندر یم نمیگنجد
به دریا کی توانم داد جا سیل سرشکم را
بوّد پیدا بر دانا، که یم در یم نمیگنجد
برون افتاد افسر، طفل فکر بکرت از پرده
که عیسی تا ابد در دامن مریم نمیگنجد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمیگنجد
غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمیگنجد
چو گرد آید جهانی غم به دل گنجد سریست این
که در جائی به این تنگی متاع کم نمیگنجد
طبیبا چون شکاف سینه پر گشت از خدنگ او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.