گنجور

 
افسر کرمانی

عقرب سر زلفت، با قمر قرین باشد

تا قمر به عقرب هست، روز ما چنین باشد

خوشه‌های زلفینت، گرد خرمن عارض

وه به گرد این خرمن، تا که خوشه‌چین باشد

هندوی سر زلفت، با دلم مدارا کرد

مفتی ولایت دان، دزد اگر امین باشد

کفر و دین عاشق چیست، زلف و چهره دلبر

گو بیا که پیش ماست، هرچه کفر و دین باشد

نوبت مددکاری است،‌ همتی نما ای بخت

کآسمان به قصد ما، سخت در کمین باشد

با چنین قوی خصمی، پنجه کی توان انداخت

چاره چون مدارا هست، صرفه اندر این باشد

افسر، ار نیارد داد دل به دست هر شوخی

کی ز جور این و آن، خاطرش حزین باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode