گنجور

 
افسر کرمانی

ما را طمع ز ساقی مجلس شراب توست

و از مطرب آرزوی سرود رباب توست

جانم فتاده همچو سکندر ز تشنگی،

در ظلمتی که چشمه حیوانش آب توست

معمور مسکنی است، که ویران پذیر نیست

آن خانه دلی که به طغیان خراب توست

من، مرغ آشیان کمالم، ولی چه سود

بال و پرم شکسته سنگ عتاب توست

مرغ شب است، چشم جهان بین آفتاب

آنجا که عکس پرتوی از آفتاب توست

دلدار را ز افسر بی دل خبر دهید،

کان رند مست عاشق بی‌خورد و خواب توست