هر آن مرغی که میبندند در گلزار بالش را
چه میدانند مرغانی که آزادند حالش را
من آن مرغم که صیاد جفاکیشم به صد حسرت،
کشد در خاک و خونم زار و نندیشد مآلش را
به گلزاری مرا دادند رخصت در پرافشانی
که سوزد هر سحرگه، سوزش هجران نهالش را
به بیداری شود بیشبهه از صورتگری غافل
اگر در خواب خوش بیند، شبی مانی خیالش را
بنازم عرصه گاه عشق، کانجا سالخوردانش
نیازارند و ناز آرند، طفل خردسالش را
زلال زندگانی در لب ساقی بود، یا رب
خوش آن خضر مبارکپی که مینوشد زلالش را
تو افسر، ذره ناچیز و خورشید است آن دلبر
نخست از خویشتن بگذر، اگر جویی وصالش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چسان بینم به دست غیردامان وصالش را
پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را
به جای اشک حسرت خون دل می بارد از چشمم
زمژگان تا به چنگ آورده دامان خیالش را
به چشم کم مبین افتادگان عشق را هرگز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.