غیر آن زلف پر از سلسله زنجیر ندارم
من دیوانه در آن مرحله تدبیر ندارم
من که ویرانه گنج لب یاقوت تو باشم،
شادمانم که سر منت تعمیر ندارم
من که بر تن زره از حلقه زلف تو بپوشم
روز هیجا، بجز ابروی تو، شمشیر ندارم
تا مرا شد صف مژگان جهانگیر تو لشکر
شهربند سخنی نیست که تسخیر ندارم
وه که از همت عشق تو سراپای وجودم،
زر ناب است و دگر حاجت اکسیر ندارم
افسرا، بی خود و آشفته و ساغر زده ام من
راستی گویم و سالوسی و تزویر ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.