گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
افسر کرمانی

توئی ای عارض جانان، توئی ای طلعت دلبر

دل انگیز و فرح خیز و طرب بیز و روان پرور

تو را زلف و رخ و چشم و لب است و من ز غم دارم

سرشکی سرخ و رنگی زرد و کامی خشک و چشمی تر

ز مستوری و مهجوری و رنج دوریت ما را

به کف باد و به سر خاک و به چشم آب و به دل آذر

ندیده چشم گردون هیچگه همچون تو طنازی

شرر خوی و شبه موی و جنان کوی و سمن پیکر

خریدار دلالت ای نگارستم ولی باشد

دمم سرد و تنم گرم و سرشکم سیم و رویم زر

ز قد و خدّ و خوی و مویت آمد در درونم دل

الم آویز و دردانگیز و رنج آمیز و غم پرور

از آن دیدن و ز آن بردن وز آن رفتن دلی دارم

ز غم خار و به تب یار و نگون سار و پر از اخگر

بود کز در درآئی مرمرا ای لعبت سیمین

خرامان و غزلخوان و خوی افشان و نشاط آور

مرا جان باشد آتش در بدن تا بینمت ای گل

به لب خندان، به رخ تابان، به موی افشان، به کف ساغر

نپندارم که در جنت چو یار ما بود حوری

مشعشع رو، مسلسل مو، معنبر بوی و نسرین بر

به عشق مه جبینان پری رخ چون من بیدل

بدین سستی، بدین پستی، نزادستی دگر مادر

به پاداش نگاهی سوختی دل های ما ز آن رو

خروشانیم و جوشانیم و سوزانیم از این کیفر

ز عشق جنگجوی آتش افروزی بود ما را

درون کانون خیال آزر نفس زوبین زبان خنجر

نهالانیم در بستانسرای عشقبازیها

که چون مجمر دخان عود و شرر شاخیم و آذربر

زهی ماهی که از کاخ جلال اخترانت شد

زحل دربان و خور رخشان و مه تابان و نجم ازهر

بود از ما قبول جان کنی کامد ثناخوانت

شه فرخ رخ عادل دل آن میر غضنفرفر

شه کون و مکان مهدی که حکمش را و کلکش را

فلک بنده، ملک برده، قضا پنهان، قدر چاکر

فلک صدر و زمان قدر و جنان قصر و جهان چاکر

علی علم و حسن حلم و رضا سلم و نبی منظر

زهی احسان که دارد زیر ابر گوهر افشانت

زمان معدن، قمر خرمن، فلک دامن، ملک شهپر

هم از حکم و هم از امر و هم از حزم و هم از عزمت

اجل گریان، امل خندان وزین میزان عیان محشر

ز قهر و مهر و لطف و فیضت ای شاهنشه دین شد

طپان دوزخ، عیان جنت، چمان طوبی، روان کوثر

به آتشخانه اسرار غیب عالم مطلق

توئی روشن چو چشم از تن توئی محرق، توئی مجمر

سوابق را، لواحق را، مشارق را، حقایق را

توئی اول، توئی آخر، توئی مُظهر، توئی مظهر

ختام آل پیغمبر مهیمن مهدی قائم

سلیل عسکری چشم و چراغ عترت اطهر

بهر نور و بهر خیر و بهر حسن و بهر فیضی

توئی مبدع، توئی مبدأ، توئی منبع، توئی مصدر

بهر صورت، بهر معنی، توئی معنی، توئی صورت

بهر ساغر بهر صهبا، توئی صهبا، توئی ساغر

به میکائیل و اسرافیل و هم جبریل و عزرائیل

توئی آمر، توئی ناصر، توئی سید، توئی سرور

ز اطوارت ز دیدارت، به انوارت، به اقطارت

خرد دروا، بصر اعمی، ذکا حربا، قمر شب پر

نباشد جان دشمن ایمنت از رمح و تیغ کین

گرش بر تن زمین جوشن، ورش بر سر فلک مغفر

کجا مدح تو را زیبد، زبان افسر ابکم

که از ایزد تو را باشد ثنای بی حدّ و بی مر

بود تا در سقر نیران، بود تا در جنان گلبن

دل یارت چو گل خرّم تن خصم تو در آذر