تویی ای عارضِ جانان، تویی ای طلعتِ دلبر
دلانگیز و فرحخیز و طرببیز و روانپرور
تو را زلف و رخ و چشم و لب است و من ز غم دارم
سرشکی سرخ و رنگی زرد و کامی خشک و چشمی تر
ز مستوری و مهجوری و رنجِ دوریات ما را
به کف باد و به سر خاک و به چشم آب و به دل آذر
ندیده چشمِ گردون هیچگه همچون تو طنازی
شَرَرخوی و شَبَهموی و جَنانکوی و سمنپیکر
خریدارِ دلالت ای نگارستم ولی باشد
دمم سرد و تنم گرم و سرشکم سیم و رویم زر
ز قد و خدّ و خوی و مویت آمد در درونم دل
المآویز و دردانگیز و رنجآمیز و غمپرور
از آن دیدن وز آن بردن وز آن رفتن دلی دارم
ز غم خار و به تب یار و نگونسار و پر از اخگر
بوَد کز در درآیی مر مرا ای لعبتِ سیمین
خرامان و غزلخوان و خویافشان و نشاطآور
مرا جان باشد آتش در بدن تا بینمت ای گل
به لب خندان، به رخ تابان، به موی افشان، به کف ساغر
نپندارم که در جنّت چو یار ما بوَد حوری
مشعشعرو، مسلسلمو، معنبربوی و نسرینبر
به عشقِ مهجبینانِ پریرخ چون منِ بیدل
بدین سستی، بدین پستی، نزادستی دگر مادر
به پاداش نگاهی سوختی دلهای ما زآن رو
خروشانیم و جوشانیم و سوزانیم از این کیفر
ز عشق جنگجوی آتشافروزی بود ما را
درون کانون، خیال آزر، نفس زوبین، زبان خنجر
نهالانیم در بستانسرای عشقبازیها
که چون مجمر دُخانعود و شَرَرشاخیم و آذربر
زهی ماهی که از کاخ جلال اخترانت شد
زحل دربان و خور رخشان و مه تابان و نجم ازهر
بوَد از ما قبول جان کنی کامد ثناخوانت
شَهِ فرّخرخِ عادلدل آن میرِ غضنفرفر
شهِ کون و مکان مهدی که حکمش را و کلکش را
فلک بنده، ملک برده، قضا پنهان، قدر چاکر
فلک صدر و زمان قدر و جنان قصر و جهان چاکر
علی علم و حسن حلم و رضا سلم و نبی منظر
زهی احسان که دارد زیر ابر گوهرافشانت
زمان معدن، قمر خرمن، فلک دامن، ملک شهپر
هم از حکم و هم از امر و هم از حزم و هم از عزمت
اجل گریان، امل خندان وزین میزان عیان محشر
ز قهر و مهر و لطف و فیضت ای شاهنشه دین شد
تپان دوزخ، عیان جنت، چمان طوبی، روان کوثر
به آتشخانهٔ اسرارِ غیب عالم مطلق
تویی روشن چو چشم از تن تویی محرق، تویی مجمر
سوابق را، لواحق را، مشارق را، حقایق را
تویی اول، تویی آخر، تویی مُظهر، تویی مظهر
ختام آل پیغمبر مهیمن مهدی قائم
سلیل عسکری چشم و چراغ عترت اطهر
به هر نور و به هر خیر و به هر حسن و به هر فیضی
تویی مبدع، تویی مبدأ، تویی منبع، تویی مصدر
به هر صورت، به هر معنی، تویی معنی، تویی صورت
به هر ساغر به هر صهبا، تویی صهبا، تویی ساغر
به میکائیل و اسرافیل و هم جبریل و عزرائیل
تویی آمر، تویی ناصر، تویی سید، تویی سرور
ز اطوارت ز دیدارت، به انوارت، به اقطارت
خرد دروا، بصر اعمی، ذکا حربا، قمر شبپر
نباشد جان دشمن ایمنت از رمح و تیغ کین
گرش بر تن زمین جوشن، ورش بر سر فلک مغفر
کجا مدح تو را زیبد، زبان افسر ابکم
که از ایزد تو را باشد ثنای بی حد و بی مر
بوَد تا در سقر نیران، بود تا در جنان گلبن
دل یارت چو گل خرّم تن خصم تو در آذر