گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سید حسن غزنوی

شاها فلکی که روی از هر دارد

در خدمت تو پشت چو چنبر دارد

خورشید چو زهره تخت او بردارد

همنام ترا چو تاج بر سر دارد

اوحدالدین کرمانی

وصل ارچه که دیده را منوّر دارد

کام دل را چو شهد و شکّر دارد

ناگاه برون جهد فراقی زکمین

صافی شده وصل را مکدّر دارد

کمال‌الدین اسماعیل

دل گرچه امید وصل کمتر دارد

اندوه ترا بناز در بر دارد

هرجا که رسد مردمک دیدۀ من

از شکر خیال تو زبان تر دارد

عراقی

نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد

با دیدهٔ کور باد در سر دارد

در دست عصایی ز زمرد دارد

کوری به نشاط شب مکرر دارد

مولانا

دردی داری که بحر را پر دارد

دردی که هزار بحر پر در دارد

خواهی که بیا پیش فرود آی ز خر

زانروی که روی خر به آخر دارد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه