گنجور

 
 
 
عطار

آن غم که ز تو بر دل پرخون منست

کم نیست که هر لحظه در افزون منست

غایب نیم از تو یک نفس آنچه منم

آن چیز که غایب است بیرون منست

مولانا

سلطان ملاحت مه موزون منست

در سلسله‌اش این دل مجنون منست

بر خاک درش خون جگر میریزم

هرچند که خاک آن به از خون منست

مشتاق اصفهانی

دشمن که برغم بخت وارون منست

یار تو و یار دل محزون منست

می در قدحش ز شک گلگون منست

می نیست که با تو میخورد خون منست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه