گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

نور دین ای که در فنون هنر

فضل تو همچو نور مشهور ست

جزوی از سر گذشت خامۀ تست

هر چه اندر کتاب مسطور ست

با عروسان خاطرت ما را

فکر بر نقص حور مقصورست

تاب مهر تو تا به من پیوست

همچو صبحم دلی پر از نورست

لطف تو عام و خاص در حق من

دایماً سعیهای مشکورست

گر به خدمت نمی رسد داعی

اندرین چند روزه معذورست

متصدّی عذر می نشوم

که نه چیزست آن که مقدورست

آب تا ناف و وحل تا زانو

پای من لنگ و راه من دورست

جرم بدبختیی منه بروی

که به لطف تو نیک مغرورست