گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

این همه سرکشی مکن بر من

گرچه معزولم و تو بر کاری

گرچه ماهر دوان دو کار گیرم

که کند مان خرد خریداری

حالت من خلاف حالت تست

تا مرا همچو خود نپنداری

من چو کلکم که نشر علم کند

تو چو شمشیر تیز و خون خواری

نسختی از نیام و مقلمه است

حالت ما به گاه بیکاری

تو بگاه عمل سر افرازی

سرنگون، گاه عزلت از خواری

من به عطلت درون سرافرازم

وز عمل باشدم نگونساری

 
 
 
کسایی

به خدایی که آفرین کرده ست

زیرکان را به خویشتن داری

که نیرزد به نزد همت من

ملک هر دو جهان به یک خواری

مسعود سعد سلمان

ای فلک نیک دانمت آری

کس ندیدست چون تو غداری

جامه ای بافیم همی هر روز

از بلا پود و از عنا تاری

گر دری یابیم زنی بندی

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
وطواط

تا کی از عشق تو کشم خواری؟

تا کی از هجر تو کنم زاری ؟

چند با من جفا کنی آخر ؟

شرم بادت ازین جفا گاری

زان دو زلف چو ابر پیوسته

[...]

انوری

با من اندر گرفته‌ای کاری

کان به عمری کند ستمکاری

راستی زشت می‌کنی با من

روی نیکو چنین کند آری

بعد از این هم بکش روا دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه