گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

قدری شراب از رضیّ الّدین بخواستم

میداد وعده مدّتهای مدید بود

ناگاه دوش وعدة خود را وفا نمود

والحق ز خرّمی شب من روز عید بود

دیدم غلامکی و یکی ظرف مختصر

وانگه چگونه مختصری نامفید بود

آبی به بوی گنده ولیکن به طعم بد

بدرنگ همچو جرعۀ جام صدید بود

آغشته بد به دردی و خاشاک گفتیی

در بول اسب ریزۀ سرکین ترید بود

گفتم همین زمان بر او باز برهلا

گو این مروّت از کرم تو بعید بود

این بادۀ چنین ز بتر جای آورند

گفتا آری از خم خواجه حمید بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode