گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

بزگوارا این خواجگی همه آنست

که روی از پس پرده به خلق ننمایند

برون پرده ضعیفان و ناتوانان را

به دست رنج سپارند و خود بیاسایند

حدیث خسته دلان را بگوش ره ندهند

وگرچه خون جگرها زدیده پالایند

نه گاه راحت درمان دردمند کنند

نه روز شادی بر غمگنان ببخشایند

ببین که چند برفتند تا تو آمده یی

قیاس کن که پس از رفتن تو چند آیند

چو اینچنین بود اولیتر آنچنان باشد

که آن کنند که شان خاص و عام بستایند

بدی چو آمد بدنام از آن بپرهیزند

چو نام نیکو در نیکوی بیفزایند

چو روزگار بخواهد ربود ایشان را

بنقد خود را از روزگار بربایند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

به بوی آن که شبی در حرم بیاسایند

هزار بادیه سهلست اگر بپیمایند

طریق عشق جفا بردن است و جانبازی

دگر چه چاره که با زورمند برنایند

اگر به بام برآید ستاره پیشانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه