گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای که شهد شکرین تو برد آب نبات

خاک خاک کف پای تو شود آب حیات

بشکر خنده ز تنگ شکر شورانگیز

تا شکر ریخته ئی ریخته ئی آب نبات

از دل تنگ شکر شور بر آمد روزی

که بر آمد زلب چشمه ی نوش تو نبات

گر بخونم بخط خویش برات آوردی

نکشم سر ز خطت زانک بوجهست برات

منکه جز آن فراتم نشود دامنگیر

پیش جیحون سرشکم برود آب فرات

آنچنان در صفت ذات تو حیران شده ام

که نخواهم که رود جز سخن از ذات و صفات

در وفا چشم ندارم که ثباتت باشد

که توقع نتوان داشتن از عمر ثبات

گرز کوتی بود این نعمت زیبائی را

روی زیبا بنما یک نظر از وجه زکوة

خواجو از عشق تو چون از سر هستی بگذشت

بوفات آمد و بر خاک درت کرد وفات

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode