ای دل ترا گر آرزوی بیغمی کند
آن کن تو نیز موسم گل کاد می کند
دانی که آدمی چه کند وقت نو بهار؟
می خوارگی و عاشقی و خرّمی کند
خیزد ببانگ بلبل و خسبد میان گل
بامی نشست و خاست بصد مردمی کند
زانو نگیرد از سر زانوی چنگ باز
با بانگ مرغ و نالۀ نی همدمی کند
هر گوشه یی که درد دلی سر برآورد
در مان آن بشربتی یک دمی کند
زیرا که هم ز باده تواند شدن خراب
بنیاد غم اگر چه بسی محکمی کند
اینست مختصر، می و معشوقه و سماع
تدبیر آنکه اوطلب بی غمی کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چندان که ممکن است کسی مردمی کند
دم را چرا علم کند و کژدمی کند؟
نان جوی به سفره هر کس که هست ازوست
آدم زبان خویش اگر گندمی کند
طوفان نوح، کودک دریا ندیده ای است
[...]
با زخم ما مباد کسی مرهمی کند
ما را اسیر ننگ غم بی غمی کند
همسایه را ز پهلوی همسایه فیضهاست
خون جگر به زخم دلم مرهمی کند
فانوس بزن تو بی تو ز بس گشته است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.