گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

دلم هر شب از عشق چندان بنالد

که از آه او چرخ گردان بنالد

ندانم چه بیماریست این که جانم

ننالد ز درد و ز درمان بنالد

به رقص اندر آید دل از سینهٔ من

سحرگه که مرغی ز بستان بنالد

چو چنگ ارزنی یک سرانگشت در من

ز من هر رگی بر دگر سان بنالد

اگر بشنود کوه، نالیدن من

ز درد دل من دو چندان بنالد

لبی کو به خاک درش تشنه باشد

عجب نیست کز آب حیوان بنالد

به تیمار هجران گرفتار گردد

هر آن دل که از ناز جانان بنالد

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار