گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

اومید آدمی بوصالت نمی رسد

اندیشۀ خرد بکمالت نمی رسد

می گفت دل حدیث وصال تو ، عقل گفت:

خاموش، این حدیث محالت نمی رسد

خورشید آتشین که چنو نیست گرم رو

در گرد بارگیر جمالت نمی رسد

گفتم: دلم ز خدمت وصلت بصد بلا

الّا بدست بوس خیالت نمی رسد؟

لطف تو گفت: این چه حدیثست؟ هر سحر

پیغام من ز باد شمالت نمی رسد؟

از چه سیه ترست چو روزم زمان زمان

گر دود دل در آن خط و خالت نمی رسد؟

هر چ آن ز کاروان حوادث رسیدنیست

دم دم همی رسند و وصالت نمی رسد