گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

رخت از ماه و لبت از شکرست

آنت ازین وینت از آن خوبترست

بر رخت بوسه کجا شاید داد؟

که نظر نیز محل نظرست

نه میان نیست میان تو ز لطف

وین عجبتر که میان کمرست

تا لبت را نرسد چشم بدان

در زبانها همه نام شکرست

بوسه یی از لب و دندان خوشت

خون بهای دو جهان خوش پسرست

از چه ناشسته رخم می خوانی

که رخم شسته بخون جگرست

بدکنی با من و گویم که مکن

گوئیم نیکست، اینم بترست

با رخ و غمزۀ تو می سازم

که گل و خارتو با یکدگرست