منم امروز و یکی مطرب و جایی خالی
شیشهای پُر ز می و صحن سرایی خالی
خانهای خرد، ولیکن چو نگارستانی
خوش و از زحمت هر خانهخدایی خالی
نرد و شطرنج به دست آید و در شیوهٔ خویش
راستی نیست هم از برگ و نوایی خالی
خیز جانا و بیا تا سهبهسه بنشینیم
که نباشند حریفان ز بلایی خالی
بوفا بر تو که تنها بخرامی زیراک
نبود روی رقیبان ز جفایی خالی
با تو در خلوت خواهم که کنم عشرت از آنک
برملا، عیش نباشد ز ریایی خالی
مطرب، انصاف درین مجلس هم زحمت ماست
لیک هم خوش نبود از دف و نایی خالی
تا کنم بر رخ تو همچو صراحی ز شراب
مغز و اندیشه ز هر رنج و عنایی خالی
به ادب میکنمت خدمت از آن سان که بود
حرکاتم همه از چون و چرایی خالی
دست مال سر زلف ار نکنم گه گاهی
نبود از خدمت مالیدن پایی خالی
لیک اگر از سر مستی دهمت بوسه مرنج
فعل مستان نبود خود ز خطایی خالی
ور ببر در کشمت مست هم از جا بِمَرُو
بهر این کار به کار آید جایی خالی