گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

بار دیگر ز که می آموزی

این که دلها بجفا می سوزی؟

می دری پرده و می سوزی دل

بر غمزه زکین اندوزی

طالعی بد بود آن شب که دلم

بتو دادم ز پی بهرورزی

تا زنی در دلم آتش بادب

ازده انگشت چراغ افروزی

خه خه، ای دلبر درّا دوزا

خوب می دّری و خوش می دوزی

اندکی لطف بیاموز آخر

خود همه جور و جفا آموزی

هر چه خط با رخ زیبای تو کرد

کینه از سینۀ من می توزی

این همه عشوةۀ تو دانم چیست

بی وفاییم همی آموزی

سر سالست، مرا از رخ تو

نظری رسم بود نوروزی