گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ای طلعت تو عید بزرگ جهانیان

ایّام عید و فصل شریفت خجسته باد

دایم همای همّتت از فرط ارتقا

مسکن فراز بیضۀ افلاک جسته باد

هر گردکز شد آمد خیل زمانه خاست

آن گرد هم بفیض بنانت نشسته باد

تیغ قضا چو تیز شود در ره نفاذ

از شکل خامۀ تو بر آن تیغ دسته باد

اندر سلوک راه معانی چو جان خصم

فرق زحل ز گام سمند تو خسته باد

از دنگ سنگ حادثه مانند عهد او

خر مهره های گردن خصمت شکسته باد

در تنگنای مدّت از آسیب سطوتت

دیروز عمرش از سر فردا بجسته باد

وز گردنش که چنبرادبار طوق اوست

جلّاد قهر حبل وریدش گسسته باد

همچون طناب تافته، چون میخ کوفته

چون خیمه سال و مه زده، چون شقّه بسته باد

خون در دلش فسرده و دل لقمه در دهن

وز استخوان جدا شده مغزش چو پسته باد

جرم فلک که سبزۀ خوان وجود اوست

بر طرف خوان همّت تو دسته دسته باد

دست جلالتت ز اباهای روزگار

در طشت چرخ و چشمۀ خورشید شسته باد

گردون که با یکایکش از خلق کینهاست

او را چو صبح مهر تو در دل برسته باد

بازار گاو را چو رواجی تمام هست

از دشمن شتر دل تو رسته رسته باد

واندر پناه طلف تو این دلشکسته نیز

از محنت شماتت اعدا برسته باد