گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

لبالبست دهانم زماجرایی چند

که جز که با لب خود با کسی نیارم گفت

شکایتی که از ابنای عصر هست مرا

بگویم و نکنم شرم، نی نیارم گفت

زبان زنطق فرو بسته ام بمهر سکوت

نه آنکه طبع ندارم، بلی نیارم گفت

زیم آنکه نماندست دوستی محرم

ز صد هزار غم دل یکی نیارم گفت

بترک شعر بگفتم، چرا؟ از آنکه دروغ

ز حد ببردم و یک راست می نیارم گفت

سزای یک یکشان آنچنان که من دانم

کسی نداند گفتن، ولی نیارم گفت

سخن چگونه توان گفت کاهل این ایّام

سزای مدح نیند و هجی نیارم گفت