گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

زبان چگونه گشایم بذکر شکر و سپاس

که حشمت تو فرو بست دست و پای حواس

رسید قدر تو جایی که نیز نبساود

بساط جاه ترا دست وهم و پای قیاس

زهی ز خدمت تو آسمان بلند محل

زهی ز سایۀ تو آفتاب روی شناس

امام روی زمین و پناه و پشت جهان

نظام خطّۀ اسلام و پیشوای اناس

هَمَت تواضع و حلم و همت شهامت و رای

همت کفایت طبع و همت مهابت و باس

بروی شرع بر از مسند تو خال سیاه

بدست کان ز سخای تو محضر افلاس

تو رکن کعبۀ شرعی و گرد بارگهت

حطیم‌وار خمیدست این بلند اساس

حسود جاه تو گر نیست جز که رویین تن

شود ز صدمت بأست میان فرو چون طاس

لطافت تو ولی را مفّرحی چو امید

مهابت تو عدو راست دلشکن چون یاس

چگونه زاد ز طبع تو دّنا سفته؟

که هست خاطر پاک تو جوهر الماس

گشاده رویی خصمت دلیل بسته دلیست

چنانکه کوفتگی را طراوت کرباس

کرم ز ساحت ایّام بود مستوحش

و لیک با دم خلق تو یافت استیناس

چو آسمان بدوصد دیده، حزم بیدارت

شب جهان را از حادثات دارد پاس

چو خوشه خصم تو جوجو شدست از آنکه تنش

شدست آزده از تیر غم چو خوشه ز داس

ترا که خاک در از چشم خلق نیست دریغ

دریغ کی بودت زرّ و سیم و این اجناس؟

ز فرط لطف و تواضع گمان برد همه کس

که نعل مرکب تو جرم ماه راست مماس

ز روی نخوت، خصم تو با دلی پر درد

بهرزه بادی در سر گرفته چون آماس

بجود یک ره و ده ره دلت بننشیند

مگر که طبع ترا هست در سخا وسواس

ز خوشه چینی کشت نیاز هست عدوت

خمیده پشت و شکم خار و ژاژ خای چو داس

بگاه تیغ زدن، مهر زرد و لرزانست

که بر زمانه فکندست هیبت تو هراس

عدو ز حدّ خری گام زاسترش ننهد

هزار سال اگر میرود چو گاو خراس

تو آفتابی و منشور تو بیاض نهار

چو ماهت ار چه رسید از سواد لیل لباس

همان مثال سویدا و جوهر جانست

شریف ذات تو در کسوت بنی العبّاس

اگر نه مردم چشم شریعتی ز چه روی

بدین لباس تو مخصوصی از کرام النّاس

عجب مدار که در پوشد اندرین معرض

سیه گلیم حسود تو جامه یی ز پلاس

همیشه تا دهن صبح بر کند ثوبا

سحرگهان که زند مغز آفتاب عطاس

مباد مهر جلال ترا کسوف و زوال

مباد صبح بقای تو منقطع انفاس

 
 
 
رودکی

نهاد روی به حضرت، چنان که روبه پیر

بتیم وا تگران آید از در تیماس

منوچهری

بیار ساقی زرین نبید و سیمین کاس

به باده حرمت و قدر بهار را بشناس

نبید خور که به نوروز هر که می نخورد

نه از گروه کرامست و نز عداد اناس

نگاه کن که به نوروز چون شده‌ست جهان

[...]

مسعود سعد سلمان

عطای یعقوب از مرگ تو هراسیدم

شدی و نبود بیشم ز مرگ هیچ هراس

دریغ لفظی بر همه نمط همه گوهر

دریغ طبعی بر هر گهر همه الماس

سپهر معطی شانست و هیچ عیب نبود

[...]

سید حسن غزنوی

زهی رفیع محلت برون ز حد قیاس

بنای دولت و دین را قوی نهاده اساس

گشاده مهر تو چون ابر چشمهای امید

کشیده کین تو چون برق دشنهای هراس

مضاء رأی تو چون گوهر ظفر بنمود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سید حسن غزنوی
حکیم نزاری

رسید وقت سحر ساقیا بگردان کاس

زمانه بر سر ما گو به خون بگردان آس

ز هم‌نشین موافق طلب حصول حیات

در سرای فرو بند بر عوام‌الناس

حذر ز صحبت جاهل که صفحهٔ کاغذ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه