گنجور

 
کلیم

خدایگانا اسبی که داده‌ای به کلیم

ز ناتوانی هرگز نرفته رو به نسیم

همیشه از عرق خویش کشتی است در آب

شده به یک جا از لنگر رکاب مقیم

برای رفتن هر گام خوش کند ساعت

ز رگ کشیده بر اندام جدول تقویم

ز بس که کاهل طبعش ز راه ترسیده

رمد ز جاده همچون ز مار شخص دهیم

اگر نه اسب مرا دیده است افلاطون

چنین دلیر نگفتی که عالم است قدیم

سکندری‌خور و گه‌گیر و بدلجام و حرون

کسی ندارد زین گونه اسب خوش تعلیم

به کون نشست چو سر از سکندری برداشت

به چوب دنگ تو گویی نشسته است کلیم

چه تازیانه که ازو صُنع ایزدی خورده

بدینقدر که سرش کرد بر دمش تقدیم

پل صراط شده گردنش ز باریکی

چو اهل حشر بر او یال مضطرب از بیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عسجدی

کسی که او کند از کان که به میتین سیم

مکن بر او بر بخشایش و مباش رحیم

ازرقی هروی

بر آن صحیفة سیمین مسای مشک مقیم

که رنگ مشک نماید بر آن صحیفة سیم

مکن ستیزه اگر چند خوبرویان را

ستیزه کردن بیهوده عادتیست قدیم

غرض ز مشک نسیمست ، رنگ نیست غرض

[...]

مسعود سعد سلمان

چو روی چرخ شد از صبح چون صحیفه سیم

ز قصر شاه مرا مژده داد باد نسیم

که عز ملت محمود سیف دولت را

ابوالمظفر سلطان عادل ابراهیم

فزود حشمت و رتبت به دولت عالی

[...]

ابوالفرج رونی

سپهر دولت و دین آفتاب هفت اقلیم

ابوالمظفر شاه مظفر ابراهیم

کشید رایت منصور سوی لوهاور

به طالعی که تولا کند به دو تقدیم

قضا ز هیبت او دیده حال شرع قوی

[...]

وطواط

تویی که دل بتو کردند عاشقان تسلیم

سلیم باشد ، اگر جان بتو دهند ، سلیم

یکی منم ، که اگر صد هزار جان بودم

بجان تو که کنم جمله را بتو تسلیم

ز طلعت تو بخورشید داده اند فروغ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه