از فیض دل ار گوهر شب تاب نباشی
چون خاک بهر جا که روی باب نباشی
ناخوانده مرو بر در کس تا زگرانی
بار دل یک شهر چو سیلاب نباشی
مگشای زبان به ز خودی را چو به بینی
زنهار که شمع شب مهتاب نباشی
جائیکه رفیقان چو جرس خواب ندارند
باری تو چنان کن که گران خواب نباشی
بی لاف توکل ببغل گر ننهی نان
آنروز کم از ماهی بی آب نباشی
آنجا که توئی خود سبب کلفت خویشی
می کوش که در عالم اسباب نباشی
آسایش دیوانگی ایدل مده از دست
یعنی پی وادیدن احباب نباشی
در حلقه زنار فسادی ندهد روی
پرهیز که در حلقه اصحاب نباشی
زنهار وفا را غرض آلود نسازی
در کوی توقع سگ قصاب نباشی
حیفست کلیم از تو که بیدجله اشکی
یکتا گهری بهر چه شاداب نباشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.