گنجور

 
طغرای مشهدی

چون باده می کند مست، ما را هوای باران

دریای نشاه خیزد، از قطره های باران

مینا با پای ساغر، چون سر نهد به سجده

چیز دگر نخواند، غیر از دعای باران

پیداست عکس خوبی، از چار سوی عالم

آیینه خانه ای شد دهر از صفای باران

روزی که نیست چشمم، از جوش گریه پر آب

در کارخانه ابر،خالی ست جای باران

دارند برسر دست، جانهای تلخ و شیرین

باران برای ساغر، ساغر برای باران

پس ماندن از رفیقان، ننگ است بر سبکرو

بیجا نمی خروشد، سیل از قفای باران

طغرا مباش غافل، زین ابر خرقه آبی

پیری ست سبحه در کف، از قطره های باران