گنجور

 
کلیم

کار دوران چیست جمعیت پریشان ساختن

سیل مجبورست در معموره ویران ساختن

پاک طینت را بکین کس نشاید گرم کرد

بهر خونریز از طلا شمشیر نتوان ساختن

گر طبیب همت ایام عیسی دم شود

باید از وی درد فقر خویش پنهان ساختن

ابر اگر از طینت اهل جهان آگه شود

قطره سازی را بدل سازد به پیکان ساختن

ترک دنیا پیش این دنیاپرستان کافریست

چون بکیش هندوان بتخانه ویران ساختن

گریه ما را گر میرابی گلشن دهند

عاجز آید نوبهار از غنچه ویران ساختن

با همه ناقابلی دارد هنرها بخت ما

می تواند از گل و ریحان مغیلان ساختن

بیکدورت راحت از گیتی نشاید چشم داشت

زانکه ناچارست با دود چراغان ساختن

نار پستان دست فرسود هوا باشد کلیم

بعد از این خواهیم با سیب زنخدان ساختن